چیزی در زندگیمان کم است. خیلی وقتها به این حس میرسیم. همهی چیزهایی را که آرزوی دیگران است، داریم اما خوشحالمان نمیکند. دنبال «آن» هستیم که نیست، ولی خودمان هم نمیدانیم دقیقاً چه؟ تا بهحال فکر کردهایم این آن، ممکن است «باور به خود» باشد؟
ممکن است نقشی را که فکر میکنیم مناسبمان است، نصیبمان نشده باشد، نتوانیم تجارت خودمان را شروع کنیم، و اینها فقط یک دلیل داشتهباشد: من که نمیتوانم! اینطور، سراغ عادات هم نخواهیم رفت، چرا که نظمی در زندگی ما تعریف نشدهاست. در چنین شزایطی، یافتن دوستان جدید برای مان دشوار خواهد بود و در محل کار هم احساس راحتی و تعلق نمیکنیم. به جایی میرسیم که اصلاً دلمان نمیخواهد از منطقهی امنی که برای خودمان ساختهایم، خارج شویم. همهی این محدودیتها و احساسات بد، میتواند یک دلیل داشتهباشد: باور نداریم که میتوانیم!
رهایی کامل دربارهی تردید در خود و تواناییهایمان، البته هرگز بهطور کامل ما را رها نخواهد کرد، اما میتوانیم باورمان را به خود بیش از پیش کنیم. البته افزودن باورمندی مان به خود، نمیتواند جلوی شکستهای آتی را بگیرد. شکست، بخشی از زندگی است که پیش خواهد آمد و شاید کم هم نباشد. ولی طبیعی است و چیزی نیست که فقط ما با آن مواجه باشیم!
نکته اینجاست که باید بپذیریم در تلاش کردن و شکست خوردن، چیزی ناامیدکننده و بد وجود ندارد. پذیرش این نکته وقتی آسانتر میشود که از خیال «کامل بودن» خارج شویم. قبول کنیم هر فردی را که میشناسیم، قرار نیست شیفتهی ما باشد. هر راهی که میرویم، بالاخره انتقادات و قضاوتهایی با خود به همراه دارد.
شکست، کامل نبودن، اشتباه کردن، عدم موافقت دیگران با نظرات ما، پذیرفته نشدن در برخی زمانها و جمعها واقعاً نکتهای منفی دربارهی ما نیست. اگر نیک بنگریم، خیری هم در آن نهفته است.
نکتهی مثبت شکست، در چیست؟ این تنها راهی است که ما واقعاً چیزی میآموزیم. مثلاً یک مبحث ریاضی میخوانیم، تا زمانی که روش تازهای را که آموختهایم امتحان نکنیم، نخواهیم دانست که کجای آن مبحث را خوب متوجه نشدهایم. بهترین راه آموختن چیزی، مطالعهی بیشتر دربارهی آن، امتحان کردنش، اشتباه کردن و آموختن بیشتر دربارهاش است.
نکتهی مثبت اشتباهات در چیست؟ میتوان به آن مانند بخشهایی کوچک از بازخورد لازم برای رشد و آموختن، نگریست.
نکتهی مثبت نفی شدن در چیست؟ این نشان میدهد که ما سوای قانون پذیرفتهشدهی اجتماعی رشد کردهایم. بهترین نمونههای افراد مؤثر در تاریخ، هرگز در جامعهی خود پذیرفتهشده نبودند. افراد بزرگی مانند پیامبران، سقراط، مارتین لوترکینگ یا گاندی را در نظر بگیریم. چیزهایی که از آزمودنشان وحشت داریم و واقعاً هم رسیدن به آنها خواستنی است، تنها زمانی به دست میایند که دربارهشان بیاموزیم و برای داشتنشان بسیار تلاش کنیم و ترس از نرسیدن به آنها را کنار بگذاریم.
وقتی معنای این سخن را بهخوبی دریافتیم، که البته لازم است بهخاطرش تمرین کنیم، میتوانیم با عواملی که ما را عقب نگاه میدارند، روبرو شویم و کنارشان بگذاریم. شاید بهتر باشد در این زمینهها تمرین کنیم:
– احساس ناراحتی را کنار بگذاریم. تعریفمان از حس اذیت شدن و ناراحتی باید تغییراتی کند.
– خودمان را راحت از جمعی که نمیپذیرندمان، کنار بگذاریم و خود را با فکر این عدم پذیرفته شدن، آزار ندهیم.
– روی کاری که میخواهیم انجام دهیم، تمرکز کنیم. و صدای درونی را که حرف از هدم توانایی ما میزند و می خواهد ما را حقب نگاه دارد، نشنیده بگیریم.
– تمرکزمان را روی ان کار بیشتر کنیم، و یاد بگیریم که به خودمان اعتماد داشتهباشیم.
– در موقعیتهایی قرار بگیریم که برایمان تازگی دارند، و با آن کنار بیاییم.
– از تلاشهایی که مجدداً بعد از شکست انجام میدهیم، هرچه بیشتر بیاموزیم که نفْس شکست خوردن ایرادی ندارد، و اینقدر بزرگ شدهایم که می توانیم علیرغم کست ادامه دهیم و با آن کنار بیاییم.
– در حین تکرار و تلاش دوباره برای رسیدن به هدف، ببینیم و بیاموزیم که ما قویتر از آن چیزی هستیم که میپنداشتیم و ظرفیت و انعطافپذیریمان در برابر موقعیتهای ناراحتکننده، بیش از آن بوده که تصور میکردیم.
با این تمرین است که «خود» را مییابم. خواهیم دانست در تمام مدت عمر، چقدر بزرگ بودهایم!