انگار بعضی از انسان‌ها از بدو تولد ژن محبوبیت دارند و بدون این‌که کار خاصی انجام بدهند خود به خود دوست داشتنی هستند، اما بقیه هم می‎‌توانند برای خودشان جذبه داشته باشند. فارغ از این‎که افراد از نظر کلی چه جور شخصیتی دارند، روش‌هایی وجود دارد که هر کسی می‌تواند با به‌کارگیری و تمرین آن‌ها پلاگین‌هایی را به اخلاق خودش اضافه کند که به فرد دلچسب‌تر، قابل اطمینان‌تر و با نفوذتری تبدیل شود. این شما و این هم راه‌هایی برای با جذبه شدن:


جذبه اکتسابی است!
اول از همه این را روشن کنیم که منظور ما از جذبه، همان جاذبه‌ی مثبت رفتاری است که باعث می‌شود فردی در بین افراد دیگر محبوب شود. در این مقاله جذبه ترکیبی از خوش صحبت بودن و خوش مشرب بودن و نیک سرشت بودن و … است تا حسی که از به خاطر آوردن فردی مثل صدام حسین به انسان دست می‌دهد. اگر دنبال این‌جور جذبه‌ی منفی هستید که می‌توانید بجای این مقاله ویدئوی هارت و پورت‌های افرادی قدرت طلب مثل هیتلر را ببینید. اما اگر تا بحال کسی را دیده‌اید که بدون دلیل خاصی از او خوشتان آمده، در اصل شما اسیر و ابیر جذبه‌ی او شده‌اید. با جذبه بودن مثل دوچرخه سواری چیزی یاد گرفتنی است و شما هم می‌توانید با جذبه شوید. برای این‌کار باید اصلاحاتی در رفتار خود به کار ببرید. ضمیر ناخودآگاه، سرنخ‌های اجتماعی، حالات فیزیکی و نوع برخورد شما با افراد دیگر نقش تعیین کننده‌ای در شکل گیری و توسعه‌ی جذبه‌ی شما دارد.

برای شروع بگذارید یک مثال بزنیم. مریلین مونرو را که احتمالاً همه‌تان می‌شناسید. در یک روز بسیار شلوغ خانم مونرو دست یک عکاس را گرفت و او را با خود به ایستگاه متروی گراند سنترال در نیویورک برد. در آن روز مترو چنان شلوغ بود که جای سوزن انداختن هم وجود نداشت، اما با این حال هیچ کسی متوجه حضور یکی از معروف‌ترین آدم‌های دنیا در آن‌جا نشده بود. مریلین مونرو سوار قطار شد و بدون این‌که جلب توجه کند یک ایستگاه بعد پیاده شد. هدف از این‌کار چه بود؟
متخصص روانشناسی رفتاری اولیویا فاکس کابان در این‌باره می‌گوید: “چیزی که مریلین می‌خواست به ما نشان دهد این بود که دست خودش بود که خانم مریلین مونروی دلفریب باشد یا این‌که یک آدم معمولی به نام نورما جین بیکر (اسم واقعی‌اش ) باشد. در داخل مترو او نورما جین بود اما وقتی دوباره از زیر زمین به سطح زمین بازگشت و پا در پیاده روهای نیویورک گذاشت تصمیم گرفت که مریلین مونرو شود. نگاهی به اطراف انداخت و با همان لوندی خاص خودش از عکاس پرسید “می‌خوای ببینیش؟ مریلین رو می‌گم؟” و بعد عکاسه گفت که هیچ ژست خاصی در او نمی‌بیند. تنها کاری که مریلین کرد این بود که دست در موهایش انداخت و موهاشو افشون کرد و سریع یک ژست عکاسی گرفت. با همین حرکت ساده در چشم بر هم زدنی دوباره به همان مریلین مونروی لوند و دلفریب تبدیل شد. انگار که یک چوب جادویی را برداشته باشد و به خودش بزند. ناگهان برای یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد و در تصویری سیاه و سفید چیزی شروع به درخشش کرد. مردمی که از کنارش عبور می‌کردند تازه شصت‌شان خبردار شد که ستاره‌ای در میان‌شان حضور داشته و آن‌ها تاکنون هواس‌شان به او نبوده. به یک‌باره نگاه جمعیت به سوی او منعطف شد و …”

مریلین مونرو زن زیبایی بود، اما ثابت کرد چیزی که باعث شهرتش شده نه زیبایی فیزیکی‌اش، بلکه چیزی درونی بوده است. در اصل شخصیت مریلین مونرو درون نورما جین بیکر وجود داشت و او آن‌را بیدار کرد.
منظور از پرورش جذبه این نیست که کلاغ را تشویق کنیم تا به سبک کبک راه برود. چیزی که از آن صحبت می‌کنیم تقلید از افراد دیگر به قصد عوض کردن شخصیت نیست. در اصل کسی که می‌خواهد نیروی جذبه را در خود بپروراند، لایه‌ی سطحی ارتباطی خودش را برای برقراری ارتباط مطلوب‌تر با سایرین به صورت خودآگاهانه اصلاح می‌کند.


سکوت کنید!
” سکوت” با فاصله‌ی کمی نسبت به ” اعتماد به نفس” مهم‌ترین وجه جذبه است. معنی سکوت این است که در جمع گوش‌ نیوش بسپارید به صحبت‌های دیگران و کلام‌شان را قطع نکنید. لازمه‌ی کاریزماتیک بودن این است که به سایر افراد نشان بدهیم تمام حواس‌مان به آن‌ها هست. اگر اعتماد به نفس نداشته باشید شاید سایرین فکر کنند که شما آدم خجالتی یا توداری هستید و خیلی برای‌تان بد نمی‌شود، اما اگر موقعی که دیگران صحبت می‌کنند بپرید وسط حرف‌شان، معنی‌اش این است که قصد خودنمایی دارید. مثل همیشه، بهترین حالت برقراری تعادل است.

در واقع خصلتی که هنر سکوت آن‌را بزرگ‌نمایی می‌کند این است که به یاد داشته باشید اگر می‌خواهید واقعاً جذبه داشته باشید اول باید این‌را یاد بگیرید که شما همیشه مرکز توجهات نیستید.
در وب سایت هنر مردانگی چنین نوشته شده است:

معنی جذبه یا کاریزما این نیست که خودتان را باحال‌تر از بقیه جلوه دهید. راز تناقض گونه‌ی جذبه این است که افراد نباید به اثبات بهتر بودن خودشان از بقیه بپردازند، در عوض باید کاری کنند که سایرین در مورد خودشان حس بهتری داشته باشند. جذبه‌ی واقعی آن است که وقتی اشخاص از پیش شما می‌روند احساس کنند فرد مهم‌تری هستند.

یک آدم معمولی اول از همه خودش را دوست دارد و علاقه دارد که درباره خودش صحبت کند. اما یک آدم دوست داشتنی و کاریزماتیک به افراد اجازه می‌‎دهد که درباره خودشان صحبت کنند. شق القمری که افراد دوست داشتنی انجام می‌دهند این است که روحیه‌ی مثبت گرایانه‌ای دارند، منیت را کنار می‌گذارند و با سکوت‌شان به طرف مقابل توجه می‌کنند!

به تک تک لغاتی که از دهان طرف مقابل در می‌آید توجه کنید. تصور کنید که دارید یک فیلم تماشا می‌کنید یا یک کتاب می‌خوانید و آهسته آهسته با شخصیت اصلی داستان آشنا می‎شوید. تمام هوش و هواس‌تان را به نقش اصلی بدهید. در عین حال، موقعی که دیالوگ‌های او را می‌شنوید پارازیت نیندازید. ممکن است که این‌کار به نظر منفعلانه بیاید که فقط یک نفر حرف بزند و شما صرفاً گوش کنید اما اگر لای هر نفس کشیدنِ طرف شما بخواهید جوابیه‌ای برای او صادر کنید و یا هنوز خاطره‌ی طرف تمام نشده شروع کنید ماجرای خودتان را تعریف کنید به طرف مقابل این حس دست می‌دهد که گوش‌های شما دکوری است و فقط منتظرید تا صدای او قطع شود تا خودتان حرف بزنید.
طرف در جمع نشسته و با کلی آب و تاب از این‌که مجبور بوده در دوران سربازی‌اش آب شور قُم را بخورد تعریف می‌کند و انتظار دارد که بقیه به حرف‌هایش گوش بدهند اما هنوز نفسش فرو نرفته که یک نفر در جمع می‌گوید: “پس دوغ شتر نخوردی …!!! ” البته منظور این نیست که در هر جمعی یک متکلم وحده انقدر حرف بزند که دور دهانش کف کند و بقیه هم او را مثل جغد نگاه کنند. هر چیزی حد وسطش خوب است. صبر کنید تا حرف نفر مقابل تمام شود و نتیجه‌ی مورد نظرش را از باز کردن دهانش بگیرد سپس با طمأنینه حرف خودتان را شروع کنید.


اعتماد به نفس‌تان را بپرورانید
اعتماد به نفس داشتن یک پای کاریزماتیک بودن است، اما پروراندن آن مثل آب خوردن نیست. افراد نه می‌خواهند آدم پرافاده و متکبری به نظر برسند و نه فرد خجالتی و ترسویی. این حسی است که از درون به آدم منتقل می‌شود. آدم می‌تواند با ورزش کردن مداوم یا تیپ زدن و صحبت کردن در مورد اطلاعاتی که از این‌ور و آن‌ور دارد احساس خوبی را به خودش منتقل کند. بعدازظهر یک ساعت به باشگاه می‌روید و یک حال اساسی به سیکس پک و جلو بازو و کول و ساق پا می‌دهید، بعد می‌روید خانه و یک دوش حسابی می‌گیرید و تیپ اسپرت می‌زنید و یک ادکلن خوشبو روی خود خالی می‌کنید و می‌روید پاتوق دوستان‌تان و آخرین فیلم جیمز باند را برای‌شان کارشناسی می‌کنید. از ته دل احساس می‌کنید که هیچ‌کسی جلودارتان نیست.

اما این درست نیست که خوره بازی در بیاورید. برای جذبه داشتن بد نیست به بقیه هم اجازه صحبت کردن بدهید تا نشان دهید که برای دانستن چیزهای جدید آدم کنجکاوی هستید. افراد معمولی در هنگامی که چیزی از بحث سر در نیاورند بجای این‌که کنجکاوی به خرج دهند، سریع به وضعیت دفاعی در می‌آیند و سعی می‌کنند جریان بحث کردن را به سمت چیزهایی که خودشان از آن سر در می‌آورند عوض کنند. اما داشتن روحیه کنجکاوی به فرد این اجازه را می‌دهد که نه تنها اعتماد به نفس خود را از دست ندهد، بلکه چیزی به اطلاعات خود بیفزاید و باعث شود سایرین هم از بیان اطلاعات خود احساس خوبی داشته باشند و در نهایت جذبه‌ی خود را بالا ببرد.

از طرف دیگر، افراد با جذبه و با اعتماد به نفس با هدف خود زندگی می‌کنند. تشخیص این‌که بعضی افراد در کار خود سرگردان و بی هدف هستند کار چندان سختی نیست. حلقه‌ی گم شده در این‌جا فقدان یک ” عاملِ-به-جلو-‌راننده “‌ است. شور و اشتیاق یک چیز است و اعتماد به نفس یک چیز دیگر. اگر انسان یک ماشین باشد، شور و اشتیاق ضبط آن است، و اعتماد به نفس موتور آن.
جردن لیجوان پایه‌گذار وب‎سایت معتبر High Existence اعتقاد دارد بدون انگیزه کاری از پیش نمی‌رود. او در این‌باره می‌گوید : ” دلیلی، هدفی، تفکری … را بردارید و با آن زندگی کنید. آدمیزاد به هدف‌گذاری زنده است. اگر به چیزی شدیداً باور داشته باشید دیگر نیازی نیست کسی شما را به سمت آن هل بدهد. خودتان به صورت طبیعی به سمت آن می‌روید. همیشه از خودتان مطمئن باشید. حتی اگر به چیزی شک دارید آن‌را مثل طاعون بین همه پخش نکنید. طوری رفتار کنید که انگار ۱۰۰ درصد از کارتان مطمئن هستید. ”

هیچ‌کسی نیست که همیشه بداند کارش به کجا ختم می‌شود، اما آدمی کارش درست است که پایش را محکم بردارد. فکر کنید یک بازیگر تئاتر هستید که حتی اگر روی سِن یک لحظه نمایشنامه از یادتان رفت باید طوری بازی کنید که هیچ‌کسی این را متوجه نشود. همه ما در زندگی لحظاتی را داریم که پیش خودمان می‌گوییم فلان جا عجب گندی زدم. این‌ها را فراموش کنید! حتی یک اپسیلون ثانیه فکر کردن به این لحظات باعث می‌شود که شما تمرکز خود را از دست بدهید که این از دید دور و بری‌های شما پنهان نمی‌ماند. اعتماد به نفس یعنی این‌که آدم شخصیت خود و کاری که می‌کند را قبول داشته باشد و به بقیه‌ی مسائل توجه نکند. مردم از آدم با اعتماد به نفس خوششان می‌آید، حتی اگر این آدم از لحاظ سایر خصوصیات اخلاقی چندان جالب نباشد. اگر توانستید اعتماد به نفس خود را بدست بیاورید، بیشتر راه با جذبه بودن را طی کرده‌اید.


خوش صحبت باشید
افراد با جذبه بلدند که چگونه با مردم صحبت کنند. آن‌ها می‌دانند که چطور یک بحث را شروع کنند، به آن مسیر بدهند و طوری صحبت کنند که به سایرین احساس آرامش بدهند. اگر این‌ چیزها را بلد نیستید، باید تمرین کنید. کسی هم نمی‌گوید کسب مهارت در این زمینه کار آسانی است اما اگر شجاعتش را داشته باشید که از دیوار ذهنی خود عبور کنید و خود را در این زمینه ارتقاء دهید، بعداً پاداشش را خواهید گرفت. اوایلش کمی به شما سخت خواهد گذشت، اما بهتر شدن همیشه از طریق سخت گذراندن حاصل می‌شود.

اگر نمی‌دانید که چطور یک گفتگو را آغاز کنید، خلاقیت به خرج دهید. اول به این بیندیشید که دوست دارید درباره چه چیزهایی صحبت کنید و از صحبت کردن درباره چه مسائلی بدتان می‌آید. اگر چیزی باشد که شما از صحبت کردن درباره آن معذب شوید، احتمالاً این مطلب آن‌های دیگر را هم معذب می‌کند. نکته‌ی دیگری که باعث می‌شود شما آدم خوش صحبتی به نظر برسید این است که بجای این‌که زور بزنید خود را فرد باهوشی نشان دهید، سعی کنید آدم مهربانی باشید. البته اگر جایزه نقدی می‌دهند حتماً تلاش خودتان را بکنید که با کل کل کردن طرف‌تان را از رو ببرید، اما اگر در گفتگوهای روزمره‌تان با مردم مهربان باشید به فرد با جذبه‌ای تبدیل می‌شوید.

وقتی به فرض همکارتان را در آسانسور می‌بینید و هیچ حرفی برای گفتن ندارید ناگهان سکوت آزار دهنده‌ای بین شما ایجاد می‌شود. اگر برای شروع گفتگو چیزی به ذهن‌تان نمی‌‎رسد نگران نباشید. از قانون تاریخ-فلسفه-استعاره استفاده کنید و هیچ‌وقت در نمانید. هر کاری از دست‌تان بر می‌آید بکنید تا از سکوت آزار دهنده جلوگیری کنید.

افراد خوش صحبت بلدند که چطور خود و هم‎صحبت‌های‌شان را داخل یک قایق بنشانند. این‌جور افراد وسط گفتگو از تجربه‌های‌شان می‌گویند و لای صحبت‌های‌شان داستانی از شِل سیلوراشتاین را به یکی از قصه‌های کلیله و دمنه می‌چسبانند و با تعریف کردن جوک در جای مناسب، رنگ و لعابی به حرف‌های‌شان می‌دهند تا به شما گوشزد ‎‌کنند خوش صحبتی فراتر از اطلاع رسانی خشک و خالی است. به کار گیری جوک و شوخ طبعی در حین صحبت کردن مهارت خاصی را می‎طلبد. اگر قصد دارید ماجرای خنده‌داری را برای کسی تعریف کنید بهتر است، علاوه بر این‌که آن‌را بدون مِن مِن کردن بیان می‎کنید، ربطی هم به سر و ته بحث داشته باشد. در کل برخورداری از حس شوخ طبعی می‎تواند شما را به فرد محبوبی در جمع تبدیل کند به شرط آن‌که ظرافت‌های استفاده از آن را رعایت کنید.

آخرین مورد در خوش صحبت بودن این است که سؤال بپرسید. کسی که صحبت می‌کند دوست دارد که سایرین گوش‌ به حرف‌هایش بسپارند. سیمون رینولدز از مجله‌ی معروف فوربس می‌گوید سؤال پرسیدن بهترین فرصت را برای محبوب شدن در اختیار می‌گذارد: ” آدمی که سؤال می‌پرسد جلسه‌ی گفتگو را کنترل می‎کند و کسی که سؤال‌های معقولانه و هوشمندانه‌ای بپرسد خودش را به‌عنوان یک آدم خوش‌فکر و باهوش جا می‌اندازد – صفتی که باعث می‎شود فردی جذبه پیدا کند. جالبی‌اش این‌جاست که پرسیدن یک سؤال خوب نسبت به ارائه‌ی یک پاسخ مناسب، دانش کمتری را می‌طلبد و در اصل همه‌ی تحسین‌ها باید به سمت فرد پاسخگو سرازیر شود اما با این‌حال آن کسی که سؤال خوبی بپرسد وجهه‌ی بسیار خوبی از خود به‌جا می‌گذارد. ”

یادش بخیر. شادروان منوچهر نوذری بازیگر بود، دوبلور بود، در رادیو فعالیت می‌کرد و همچنین برنامه‎های زیادی را در تلویزیون اجرا کرده بود اما بیشتر از همه این‎ها به خاطر مسابقه‌ی تلویزیونی جالبی که اجرا می‎کرد معروف شده بود. این مسابقه نامش ” مسابقه‌ی هفته” بود و مرحوم نوذری یک برگه دستش بود و با لحن جالبی یک سری سؤالاتی از شرکت کننده‎ها می‌پرسید تا اطلاعات عمومی‌شان را بسنجد. عبارت معروفی که در این مسابقه بارها و بارها از زبان منوچهر نوذری بیان می‌شد ” از کی بپرسم؟ ” بود. من به شخصه، جذبه‌ای که منوچهر نوذری در این مسابقه داشت را در هیچ احد و الناسی ندیدم.

از نسل فعلی هم می‌‎توانید عادل فردوسی‌پور یا علی ضیاء را در نظر بگیرد که مجری‌های باحالی هستند. اغراق نیست اگر بگوییم این دو جزو محبوب‌ترین و با جذبه ترین آدم‌های این مملکت هستند و کارشان را تا حدود زیادی خوب انجام می‎دهند. شاید بگویید که این محبوبیت به خاطر بامزه بودن‌شان است اما در واقع چیزی که آن‌ها را متمایز می‎کند این است که از مهمانان برنامه‌شان سؤال‌های خوبی می‎پرسند و به طرز دوست داشتنی‌ای کنترل بحث را در اختیار می‎گیرند. جذبه داشتن بیشتر بر این اساس است که درباره‎‌ی سایرین چیز یاد بگیریم تا این‎که سایرین چیزی درباره ما یاد بگیرند.


ارتباط چشمی را تقویت کنید
بعضی وقت‌ها یک چشم در چشم شدن کوتاه بهتر از یک ساعت حرف زدن است. برقراری ارتباط چشمی مناسب به این معنی است که شما به حرف طرف مقابل گوش می‎دهید و برای او اهمیت قائل هستید و او را فرد محترمی می‌دانید. از بالا به پایین نگاه کردن یا چرخاندن مداوم سر در هنگام صحبت کردن طرف نشانگر این است که شما علاقه‌ای به صحبت کردن با آن فرد ندارید و هوش و هواس شما به جای دیگری است.

با این حال تمرین ارتباط چشمی مبحث دو دو تا چهارتایی نیست. ارتباط چشمی زیاد می‌تواند دفع کننده باشد و از آن طرف کمش هم خوب نیست. اگر می‎خواهید به اندازه مناسب ارتباط چشمی برقرار کنید باید حسابی تمرین کنید.

بعد از این‌که مدتی تمرین کردید، قلقش دست‎تان می‌آید که چقدر چشم در چشم شوید. اما ارتباط چشمی فقط به زمان آن بستگی ندارد. نحوه‌ی چشم در چشم شدن هم مهم است. اگر می‌ترسید که در حین نگاه کردن به چشم طرف، مثل آدم‌های روانی فیلم‌های راب زامبی به نظر برسید، فکری برای این قضیه بکنید. برای نمونه می‎‌توانید به رنگ چشم افرادی که روبروی‎تان قرار دارند دقت کنید و از این قضیه برای خودتان عادتی بسازید. بعضی از افراد موقع حرف زدن طوری به مخاطبان‎شان نگاه می‎کنند که روباه مکار به پینوکیو نگاه نمی‎کرد.


زبان بدن را به کار بیندازید
آدم‌های با جذبه احساسات‌شان را به چندین شیوه بروز می‎‌دهند. استفاده از بدن برای تأکید کردن در مورد موضوعات مختلف، یکی از این شیوه‌هاست. فکر کنم با من موافق باشید که اگر کسی مثل چوب خشک بایستد و بدون هیچ حرکتی بخواهد چیزی را برای‌تان بگوید به دقیقه‌ی دوم نکشیده حوصله‌تان را سر می‌برد.

حتماً دکتر حمیدرضا صدر را در تلویزیون دیده‌اید که می‎توان گفت در بین کارشناسان فوتبال، مهیج ترین اجراها متعلق به اوست زیرا دائم دست و بالش در حرکت است که این‌کار شور و هیجان خاصی به صحبت‌هایش می‎بخشد. بر عکس آقای مرتضی محصص را می‌بینم که با وجود اطلاعات فنی بسیار بالا، اما به این دلیل که خیلی یکنواخت و بدون حرکت صحبت می‎کند، بیننده را جذب نمی‌کند.

اگر می‌خواهید زبان بدن خود را تقویت کنید از لبخند زدن شروع کنید. آدم‌هایی که دائم لبخند بر لبان‌شان است بیشتر از کسانی که چهره‌ای خشک و اخمو دارند به دل می‌نشینند. جناب سیمز ویث، یکی از افراد مشهور در حوزه رسانه‌های اینترنتی، توصیه می‎کند که برای تقویت زبان بدن به یاد آدم‌ها یا حیواناتی که می‎شناسید و حرکات فیزیکی‌ای که انجام می‎دهند بیفتید. وی می‌گوید: به مادربزرگ‌تان فکر کنید که وقتی بعد از مدت‌ها شما را می‌بیند آغوشش را برای‎تان باز می‌‎کند و لبخند می‎زند یا اگر در مزرعه‌تان سگی نگه‌می‌دارید، به او فکر کنید که وقتی آخر شب به مزرعه بر می‎گردید با هیجان تمام به سمت‎تان می‎‌دود و گوش‌تان را لیس می‎زند. ”

مردم از آدم‌هایی که موقع حرف زدن خیلی پر شور و نشاط هستند خوش‌شان می‌آید. البته حرکات بدن می‌بایست متناسب با موضوع بحث باشد. مثلاً در یک جلسه کاری کسی نمی‌آید با بالا گرفتن دست‌ها و چرخاندن کمرش همزمان با قهقهه زدن، چرخه‌ی عرضه و تقاضا را نمایش دهد. این کار را کاسبی انجام می‌‎دهد که کالایی را خریده و انبار کرده و حالا قیمت دلار افزایش یافته است.

بعضی مواقع حرکات بدن به جای این‌که باعث خیر شوند بانی شر می‌شوند. فردی دارد صحبت می‎کند و شما در حال سر تکان دادن مبنی بر تأیید حرف‌هایش هستید، اما اگر بیش از حد سر تکان بدهید انگار که مسخره گیر آورده‌اید. فرد مقابل این صحنه را می‌بیند و یاد آن سگ تزئینی‌ها که مردم روی داشبورد ماشین‌شان می‌گذراند می‌افتد و دیگر دل و دماغی برای حرف زدن برایش باقی نمی‌ماند. بد نیست که از دوستان‌تان در این زمینه مشورت بگیرید که اگر هر یک از حرکات‌تان مانند همین سر تکان دادن بیش از حد توهین آمیز به نظر می‎رسد، دیگر آن‌را اجرا نکنید.


تقلید جایز است؟
شنیده‌اید که می‌گویند مؤمن آینه‌ی مؤمن است؟ در راستای تلاش برای با جذبه شدن گاهی اوقات لازم است که بعضی از افراد را الگو قرار دهید. سعی کنید جذابیت‌های افراد مختلف را برای خودتان مصادره کنید. البته لازم نیست با تمام افکار و عقاید فرد مقابل موافق باشید. صرفاً از بخشی از حرکات و سکنات آن‌ها برای ارتقاء وجوه خارجی شخصیت خود استفاده کنید.
چه بسا که اگر بخواهیم بر اساس کتاب مرحوم داروین و الگوهای رفتاری مد نظر وی در جانداران صحبت کنیم، این امر خودش به صورت اتوماتیک اتفاق می‌افتد. اما هدف ما از الگوبرداری، کپی برداری نیست.

کلینت ایستوود در جوانی فیلم‌های وسترن زیاد بازی می‎کرد و در اکثر این فیلم‌ها نقش فردی را بازی می‌کرد که هفت تیر کش بسیار سریعی بود اما بیشتر از این‎که مردم به قدرت هفت تیر کشی او احترام بگذارند کلاه‌شان را به خاطر جذبه‌ی او از سر برمی‌داشتند، زیرا او جوانمردی بود که از کسی نمی‌ترسید و البته زیاد هم حرف نمی‌زد. اگر پایش می‎افتاد قادر بود ۱۰-۲۰ نفر را افقی کند. این شخصیت برای مردم جذاب و دوست داشتنی بود. برای الهام گیری از جذابیت‌های کلینت ایستوود لازم نبود که روی کسی هفت تیر بکشی. همین‌که آدم نترسی بودی و خیلی مختصر و شمرده حرف می‌زدی تو هم به فرد با جذبه‌ و محبوبی تبدیل می‌شدی.


مخلص کلام این‌که داشتن جذبه و برخورداری از محبوبیت کار محالی نیست. هر کسی می‌تواند با مقداری تمرین جذبه‌ی خود را ارتقاء دهد و به همان میزان در بین مردم محبوبیت کسب کند. امیدواریم این مطلب برای شما مفید واقع شود و بتوانید به خوبی آن را در زندگی خود به کار ببندید. موفق باشید.